شعر در مورد کشتی
شعر در مورد کشتی
شعر در مورد کشتی,شعر در مورد کشتی و دریا,شعر در مورد کشتی نوح,شعر در مورد کشتی نجات,شعر در مورد کشتی,شعر درباره کشتی,شعری در مورد کشتی,شعر در مورد ورزش کشتی,شعر عاشقانه در مورد کشتی,شعر کودکانه در مورد کشتی,شعر درباره کشتی نجات,شعر در مورد کشتی به گل نشسته,شعر درباره کشتی,شعر درباره کشتی و دریا,شعر درباره ورزش کشتی,شعر کودکانه درباره کشتی,شعری درباره کشتی,شعر کشتی شکسته,شعر درمورد کشتی شکسته,شعر کشتی,شعر کشتی به گل نشسته,شعر کشتی شکستگانیم,شعر کشتی نجات,شعر کشتیرانی مگس,شعر کشتی و دریا,شعر کشتی عشق,شعر کشتی باده بیاور,شعر کشتی و ناخدا,شعر کشتی به گل نشسته اومده,شعر در مورد کشتی به گل نشسته,متن شعر کشتی به گل نشسته اومده,متن شعر کشتی به گل نشسته,معنی شعر کشتی شکستگانیم,شعر کامل کشتی شکستگانیم,شعر کشتی نجات شهریار,شعر کشتی نجات امام حسین,شعر کشتی نجات حسین,شعر کشتی نجات استاد شهریار,متن شعر کشتی نجات از شهریار,شعر درباره کشتی نجات,شعر در مورد کشتی نجات,شعر کشتی دریا,شعر در مورد کشتی و دریا
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد کشتی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا
کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا
شعر در مورد کشتی
گاهگاهی در دلم یک باره طوفان می شود
بادبان کشتی ام انگار ویران می شود
شعر در مورد کشتی و دریا
قصه نامحرمان بس بود اما پس چرا
می کشم کشتی دزدان را به دریای خودم
شعر در مورد کشتی نوح
کسی به کشتی در گل نشسته، چشم ندارد
همیشه شیشه ی عمر قطار، مقصد سنگ است
شعر در مورد کشتی نجات
هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر!
کشتی مغروق سکاندار میخواهد چه کار؟!
شعر در مورد کشتی
ای کشتی جان ! حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
شعر درباره کشتی
طوفان زده ام در دل دریای خروشان
در کشتی عشقت بده ای نوح پناهم
شعری در مورد کشتی
شکست کشتی نوحی که بود خاطر جمع
فضای خانه چو دریای پرتلاطم شد
شعر در مورد ورزش کشتی
طوری شکست کشتی قلبم که دست من
حتی به تخته های شناور نمی رسد
شعر عاشقانه در مورد کشتی
عشق طوفان است و من بر عرشه ی کشتی قلب
عقل را ترسم که اندر قله کنعانی شود
شعر کودکانه در مورد کشتی
کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
شعر درباره کشتی نجات
هرگز نبودی ناخدا تا اینکه دریابی
بر کشتی ات ، بادی وزیدن صبر می خواهد
شعر در مورد کشتی به گل نشسته
سرگشته ترین کشتی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست
شعر درباره کشتی
بخند
و کشتی سرگشته را
به جزیره ای رهنمون شو
که جز برای تو کالایی ندارد
شعر درباره کشتی و دریا
تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم
در شراب راهبان
در دستمال های بدرقه
آیینه های رویا
چوب کشتی ها…
وقتی به ماهی ها نشانی چشمهات را دادم
نشانی ها را از یاد بردند
شعر درباره ورزش کشتی
چمدانی که از سفر آوردم
کشتی غمگینی بود
که تنها می خواست
کنار تو آرام بگیرد.
شعر کودکانه درباره کشتی
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
شعری درباره کشتی
فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش، یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد.
شعر کشتی شکسته
با نامه های کاغذی ام
کشتی می سازم
ده ها کشتی بادبانی کوچک !
رهایشان می کنم
به همان رودی که می رود
به سمت خانه ی تو
شعر درمورد کشتی شکسته
با عشق توست که می پیوندم
به خدا، زمین، تاریخ، زمان،
آب، برگ، به کودکان آن گاه که می خندند،
به نان، دریا، صدف، کشتی
به ستاره ی شب آن گاه که دستبندش را به من می دهد،
به شعر که در آن خانه دارم و به زخم که در من لانه کرده.
تو سرزمین منی، تو به من هویت می دهی
آن که تو را دوست ندارد، بی وطن است.
شعر کشتی
به خوبی بوی دستانت را به یاد دارم
چوب آبنوس و ادویه ی عربی پنهان
که بویش شبها از کشتی هایی می آید
که به سوی نا شناخته ها می روند
اگر حنجره ام غاری از یخ نبود
به تو حرفی تازه می گفتم
شعر کشتی به گل نشسته
من، در تو، ماجرای به قطب رفتن یک کشتی را
من، در تو، کشف تقدیر قمارباز را
در تو، فاصله ها را
من، در تو،
ناممکنی ها را دوست می دارم
شعر کشتی شکستگانیم
برای ساختن کشتی آرزوهایت
هر چقدر هم که سخت باشد صبر کن .
چرا که قایق کاغذی رویاها
خیلی زود تر از آنچه فکر می کنی
زیر آب خواهد رفت
شعر کشتی نجات
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه می سازند
بی آنکه خود غرق شوند.
شعر کشتیرانی مگس
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
شعر کشتی و دریا
به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می تا بدان جا بی خبر ما را
شعر کشتی عشق
طوفان بلا از چپ و از راست برآمد
در باده گریزید که آن کشتی نوحست
شعر کشتی باده بیاور
عشق آن ستاره ایست
که هر کشتی سرگردان را ره می نماید
گر چه شاید اندازه آن پیداست
ولی ارزش آن پنهان می ماند
شعر کشتی و ناخدا
از سوز دل چو خرمن آتش گرفتهای
وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیدهای
شعر کشتی به گل نشسته اومده
وقتی میخواهی بروی
آسمان صاف است
راهها هموار
ترنها مدام سوت میکشند
همین طور
کشتیها
اما وقتی میخواهی بیایی
دریاها طوفانی میشوند
آسمانها ابری
و راههای زمینی را نیز
برف میبندد
دوست دارم بیایی
اما نیا ، دنیا به هم میریزد
شعر در مورد کشتی به گل نشسته
در قهوه خانه ساحلی مینشینم
و به کشتیهایی خیره میشوم
که در بینهایت زاده میشوند
و ترا میبینم که
از قاره روبه رو میآیی
و بر روی آب ، شتابان
گام برمی داری
تا با من قهوه بنوشی
همچنان که عادت ما بود
پیش از آنکه بمیری
متن شعر کشتی به گل نشسته اومده
ناخدا در کشتی ما گر نباشد گو مباش
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست
متن شعر کشتی به گل نشسته
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
متن شعر کشتی به گل نشسته
من شبیه دیگر عاشقان تو نیستم٬ بانوی من
اگر دیگری ابری به تو دهد
من بارانت می دهم
اگر دیگری فانوسی دهد
من ماه را در دستانت می نهم
اگر دیگری شاخه ای دهد
من درخت را برایت ارمغان می آورم
و اگر دیگری کشتی به تو بدهد
من سفر را پیشکش تو می کنم
معنی شعر کشتی شکستگانیم
کنون که کشتی ما در میان موج افتاد
سرشک دیده ز ما برکنار خواهد ماند
شعر کامل کشتی شکستگانیم
درخت که می شوم
تو پائیزی
کشتی که می شوم
تو بی نهایت طوفانها
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن
شعر کشتی نجات شهریار
کشتی شکسته باید در آبگیر خضر
کشتی چو نشکنی تو نه کشتی که لنگری
شعر کشتی نجات امام حسین
ای آینه حسن تو در صورت زیب
گرداب هزار کشتی صبر و شکیب
شعر کشتی نجات حسین
دجله چون دریا و کشتی کوه، بر بالای کوه
سایه بان ابری و خورشیدی به زیر سایه بان
شعر کشتی نجات استاد شهریار
پیشتر زان که شود کشتی تن پا به رکاب
کشتی فکر درین بحر خطر باید کرد
متن شعر کشتی نجات از شهریار
تو نونیاز و زمانه است کهنه کشتی گیر
تلاش کشتی خصمانه با زمانه مکن
شعر درباره کشتی نجات
نهنگ سرکش کشتی شکن در روزگار او
به دریا بر سر کشتی به شکل بادبان لرزد
شعر در مورد کشتی نجات
بر آب کشتی خسرو روان چو کشتی نوح
زمین گرفته ز شمشیر تیز او طوفان
شعر کشتی دریا
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست
تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست
شعر در مورد کشتی و دریا
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
شعر در مورد کشتی
بحر اگر شود جهان کشتی نوح اندرآ
کشتی نوح کی بود سخره غرقه و تلف
شعر در مورد کشتی و دریا
سخن کشتی و معنی همچو دریا
درآ زوتر که تا کشتی برانم
شعر در مورد کشتی نوح
تو نوح روزگاری و ما چو اهل کشتی
چو نوح رفت کشتی کجا رهد ز طوفان
شعر در مورد کشتی نجات
در بحر تو کشتی خرد را
از لنگر صبر، بادبانها
شعر در مورد کشتی
بی سبکروحی و تمکین آدمی
کشتی بی بادبان و لنگرست
شعر درباره کشتی
در زمین خشک کشتی رانده ایم
همت ما بادبانی دیگرست
شعری در مورد کشتی
کشتی نوح است ناامیدز ساحل
سالم ازین بحرچون حباب برآید
شعر در مورد ورزش کشتی
کشتی از بادبان برآرد پر
آه دل راکند سبکرفتار
شعر عاشقانه در مورد کشتی
کشتی تن را شکستم یللی
از حجاب بحر رستم یللی
شعر کودکانه در مورد کشتی
مردمان دیده از موج سرشکم بد برند
آب چون در کشتی افتد بد برد کشتی نشین
شعر درباره کشتی نجات
بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیداکرانه
شعر در مورد کشتی به گل نشسته
ور کنی پس گوشه کشتی بگیر
دست خود را تو ز کشتی وا مکن
شعر درباره کشتی
چو مرغابی ز خود برساز کشتی
صداع کشتی و ملاح تا کی
شعر درباره کشتی و دریا
کشتی ترسد ز بحر نی بحر
تو کشتی بحر بی کناری
شعر درباره ورزش کشتی
کشتی سخن در آب چندان راندی
نی تخته بماند نی تو و نی کشتی
شعر کودکانه درباره کشتی
چو کشتی دانش نباشد مرا
نیفتم به نادانی اندر خطر
شعری درباره کشتی
با وجود محیط رحمت دوست
کشتی جرم و لنگر گنهیم
شعر کشتی شکسته
کشتی تابوت می خواهم که آب از سرگذشت
تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص
شعر درمورد کشتی شکسته
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
شعر کشتی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
شعر کشتی به گل نشسته
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
شعر کشتی شکستگانیم
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
شعر کشتی نجات
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
شعر کشتیرانی مگس
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
شعر کشتی و دریا
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بی کران فراق
شعر کشتی عشق
چون می رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
شعر کشتی باده بیاور
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
شعر کشتی و ناخدا
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی
شعر کشتی به گل نشسته اومده
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
شعر در مورد کشتی
- ۹۶/۰۹/۰۵